گل ِِ سرخ قصّّمون با شبنم ِِ رو گونه هاش
دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش
خونه ی اون حالا تو گلدون ِِ سفالی بود
جای یارش چـِِقـََدَََر تو این غریبی، خالی بود
یادش افتاد که یه روز یه باغبون دو بوته داشت
یه
با نوازشای خورشیدِِ طلا قد کشیدن
قصّّشون شروع شّّد و همش به هم می خندیدن
شبنمای اشکشون از سََر ِِِ شوق و ساده بود
عکس دیوونگی شون، تو قلب هم افتاده بود
روزای غنچگیشون چـِِقـََد قشنگ و خوش گذشت
حیفِِ لحظه هایی که چکید و مُُردُُ بر نگشت
گـُُلای قصّّه ی ما، اهالی ِِشهر بهار
فِِک می کردن همیشه مال ِِ هـََمـََن تا دََم مرگ
یه روز امل یه غریبه اومد و آروم و تـُُرد
یکی از عاشقایِِ قصّّه ی مارو چید و بُُرد
اون یکی قصّّه ی این رفتن و باور نمی کرد
تا که بـََعدِِش چیده شد با دستایِِ سََرد یه مرد
گـُُلای قصّّه ی ما، عاشقای رنگ حریر
هر کدوم یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر
هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود
چی می شد اگه تو دنیا، قصّّه ی سفر نبود
قصّّه ی گلای ما حکایت عاشقیاس
مال یاسا، پونه ها، اطلسیا، رازقیاس
یکیشون حالا تو گلدون ِِسفال، خیلی عزیز
اون یکی برده شده واسه عیادتِِ مریض
چـِِقـََدََر به فکر هم، اما چـِِقـََد در به درن
روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره
این بلاها رو سََـر ِِخیلی کسا در می یاره
بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره
توی هر محکمه کـلّی برگ و پرونده داره
این یه قانون شده که چه زمستون چه، بهار
نمی شه زخمی نشد از بازیای روزگار
اگه دستِِ روزگار گـُُلای ما رو نمی چید
حالا قصّّه با وصالشون به آخر می رسید
ولی روزگار ِِما همیشه عادتش اینه
خوبارو کنار هم می یاره، بعدم می چینه
کاش دلایی که هنوزم می طپن واسه بهار
در امـون بـِِمونـََن از بـازیِِ تـلخ ِِروزگـار
شاعر:مریم حیدر زاده
شعر قشنگی یاسمن عزیز.موفق باشی
سلام
وبلاگ جالبی داری با مطالب جالب...
امیدوارم در همه کارات موفق باشی
به ما هم سر بزن
salam
az sheraye shoma khosham omad
omidvaram hamishe dar zendegyat mofagh va moayad bashi byei
salam ali bod be ma ham ye sar bezanid movafaghbashed bashed bye