برگ  از درخت خسته می شه ... پاییز بهونس...


 

شباهنگام در ایوان می ایستم
به هیاهوی ستارگان در آسمان باغ گوش فرا می دهم
گوش کن
ستاره ای صفیرکشان فرو می افتد خاموش می شود
پای برهنه روی سبزه ها مرو!
باغ من از خرده ستاره های شکسته فرش شده است.

ادیت سودرگران



وقتی دلت میگیره ..

وقتی دلت آواره میشه ..

وقتی هیچ سرپناهی نداری ..

وقتی احساس میکنی تو هفت آسمون یه ستاره نداری ..

وقتی می فهمی که دنیا با همه ی قشنگیهای زود گذرش فقط یه بازی بوده و تو بازیگرش ...

وقتی چشات پُر از اشک هست و یه شونه ی مهربون برای گریه کردن نداری ...

وقتی چشماتو می بندی و مرگ رو آرزو میکنی ..

 

او نوقت به دلت نگاه کن ، به خودت، به گذشته ات و به اتفاقها و عواملی که باعث این اتفاق شده اند نگاه کن ...

سعی کن حکمت زندگیت رو بفهمی ...

ببین در عوض چیزهایی که از دست دادی چی بدست آوردی ؟

اگر تونستی چیزهایی رو که بدست آوردی، ببینی،بفهمی و درک کنی  ... اونوقت تو برنده ای

 حتی اگر به ظاهر بزرگترین شکست زندگیت رو تجربه کرده باشی! چون با چیزهایی که بدست

 آوردی میتونی آینده ات رو با پایه های محکمتری بنا کنی ..


 

ماه من غصه نخور زندگی جزر و مد داره

دنیامون یه عالمه؛ آدم خوب و بد داره

ماه من غصه نخور همه که دشمن نمی شن

همه که پر ترک مثل من و تو نمی شن

ماه من غصه نخور مثل ماها فراوونه

خیلی کم می شه کسی رو حرفش بمونه

ماه من غصه نخور گریه پناه آدماست

تر و تازه موندن گل؛مال اشک شبای ماست

ماه من غصه نخور زندگی خوب داره و زشت

خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

ماه من غصه نخور پنجرمون بازه هنوز

باغچمون غرق گلای ناز و عاشقه هنوز

ماه من غصه نخور باز داره فصل سیب می شه

می دونم گاهی آدم تو وطنش غریب می شه

ماه من غصه نخور ؛ماها که تب نمی کنن

ماها که از آدما کمک طلب نمی کنن

ماه من غصه نخور شمدونیا صورتین

دلایی که بشکنن چون عاشقن قیمتین



ماه من غصه نخور سبک می شی بارون بیاد

توی عاشقی باید نترسید از کم وزیاد

ماه من غصه نخور خاطره هامون کودکن

توی این قصه دلا یه وقتایی عروسکن

ماه من غصه نخور بازی زمین خوردن داره

کار دنیا همینه ؛ تولد و مردن داره

ماه من غصه نخور تاب بازی افتادن داره

زندگی شکستن و دوباره دل دادن داره

ماه من غصه نخور گلا میان عیادتت

به نتیجه می رسه آخر یه روز عبادتت

ماه من غصه نخور خیلیا تنهان مثل تو

خیلیا با زخمای عاشقی آشنان مثل تو

ماه من غصه نخور زندگی بی غم نمی شه

اونی که غصه نداشته باشه ؛آدم نمی شه

امشب عجیب احساس تنهایی می کنم...
با تمام وجود حس می کنم که هیچکس نیست...
هیچکس...

 نشسته ام و به هرچه شکستنی در جهان است می اندیشم... به شکل ماه در قاب حوض آب و به خواب پشت پلک های بیدارو......می دانی؟ بااین چشمهای بسته هرگز نخواهی توانست چشم انتظارِ آمدن ِ کسی باشی. راستی دست هایت را هم از روی گوشهایت بردار. اینها که گفتم همه بی صدا می شکنند. مثل دل دوست...




"چه تنگنای سختی است!
یک انسان یا باید بماند یا برود.
و این هر دو،
اکنون برایم از معنی تهی شده‌است
و دریغ که راه سومی هم نیست!"
دکتر شریعتی