اگر می دانستم پرواز کبوتر پرواز اخر است و لبخند ماه اخرین لبخند
اگر می دانستم قدمهای مسافر قدمهای بی باز گشتیست و کوچ پرستوها
اخرین کوچ و نفسهای ماهی کوچک اخرین زمزمه زندگیست...
اگر می دانستم قلبم هیچگاه پر پرواز نخواهد داشت و بهار هیچگاه به کلبه قلبم
بازنخواهد گشت ...
تو را برای اخرین بار به خاطر می سپردم...
خداوندا...
من از تنهائی و برگ ریزان پائیز من از سردی سرمای زمستان
من از تنهائی و دنیای بی تو می ترسم
خداوندا..
من از دوستان بی مقدار من از همرهان بی احساس
من از نارفیقیهای این دنیا می ترسم
خداوندا...
من از احساس بیهوده بودن ؛ من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چون مرداب می ترسم
خداوندا...
من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم
خداوندا...
من از ماندن می ترسم خداوندا من از رفتن می ترسم...
خداوندا...
من از خود نیز می ترسم ...
خداوندا... پناهم ده
kheili ghashangeeeee.ham axhash ham matnesh.
با دست ستاره را شمردن سخت است
از صبح خبر به ماه بردن سخت است
تا آدمک برفی من آب شدی
دیدم که چه زنده زنده مردن سخت است
همیشه یادت باشه یکی هست که دوست داره
دوستدار تو
چکاوک تنها
من هم میترسم! همه ما با ترسهایمان زنده ایم.
مطالب قشنگی مینویسی.
خوشحالم که کسی رو میبینم که دوستیش تا نداره.
تا همیشه موفق باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام چطوری ایشالا که خوب باشی وب خوب و قشنگی داری بعضی جاهاش آدم رو تو فکر میبره
خیلی خوشحال شدم که با تو آشنا شدم
آرزو مند آرزو هات
بیا پیشم
خداوندا من از همه اینها می ترسم...
اما وحشت دارم از اینکه یک روز تو مرا فراموشم کنی.
خداوندا من از خود می ترسم...
اما وحشت دارم که یکبار از تو نترسم
خداوندا من از رفتن می ترسم...
اما وحشت دارم نرفته برگردم.
خداوندا من از گریه می ترسم...
اما وحشت دارم که با خنده فراموشت کنم.
خداوندا من فقط از تو می ترسم.
فقط از تو...
salam....
vebloghe ghashanghi darid ........
movafagh va shad bashid*****
Salam Yasaman Jan Omidvaram Ke Khob O Khosh O Salamat Bashi Va Hich Ghami Nadashte Bashi .. Webloge Jalebi Dari va Axaye Jalebi ham Entekhab MikoOni vase Webloget Rasti In Sher Ke Entekhab Kardi Az Kie ? Enshalla ke Hamishe Movafagh Bashi O Moayad .. Ye Sari Ham Be Man Bezan Khoshhal MIsham
ArezoO Man ArezoOhat Navid || South Boy ||
سلام یاسی جان...منم مهران ۱۳...همون مزاحم همیشگی...بازم مثله همیشه قشنگ بود...شعر خیلی زیبایی بود...از اون شعرا که ادم با خوندنش دیگه نمیتونه بمونه و باید پر بکشه بره تو اسمون گذشته هاش...به کارت بازم ادامه بده...واست آرزوی موفقیت دارم...دوست تنهاترینت مهران ۱۳
سلام یاسمن جان
میدونم منو نمیشناسی
بعیدم نیست اخه من یه غریبه ی تازه واردم!
اما اومدم که با این شعرا و متنهایی که از ته دلت بلند شده هم قدم بشم!
ببینم یه سوال
تو به معشوقه ایی بنام خدا باور داری؟
اگه داری
چیه؟کیه؟
ککمککم کن
این پوچی داره بیش از پیش منو عذاب میده
منتظرت هستم!
سلام . چه ترس مقدس می شود گاهی و گاه ... بی خیال !آنچه که از دل بر آید لاجرم ... به امید دوستیهای بیشتر
.سلام:
.ترس شما اصلا بوی ترس نمیداد !!...من که نترسیدم...برعکس خیلی هم لذت بردم......
..چقدر قشنگ میشه فهمید که ترس از جهل و تاریکی میاد....و ترس شما از دل آگاهی و روشنایی بیرون اومده بود!..واسه همینم ترسناک نبود...
بازم منو بترسون.
با تشکر از شما....
شاد باشی
ایدیت رو که ندارم یاسمن؟