من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
( فروغ فرخزاد )
من و تو قصه ای داریم. قصه ما هم مثل خیلی از قصه ها دو تا عاشق دارد و یک دیو خبیث.
دیو قصه ما همین جا با ما زندگی می کند. با من و تو. بین من و تو. مدام شکل عوض می کند، مدام رنگ عوض می کند. سیاه و سهمگین و موذی می شود، بازیمان می دهد و ما هم بازی می خوریم.
گاهی خودش را به شکل گذشته درمی آورد، اینطور وقتهاست که بغض راه گلویمان را می بندد و نفس کشیدن مشکل می شود.
گاهی خودش را به شکل آدمها درمی آورد، اینطور وقتهاست که چهره هایمان در هم می رود و می ترسیم.
گاهی خودش را به شکل سفر درمی آورد، به شکل رفتن. اینطور وقتهاست که چشمانمان را می بندیم و سعی می کنیم به آخرراه فکر نکنیم.
گاهی شکل ندانم کاریهای من می شود، گاهی شکل عصبانیتهای تو می شود...
به هر شکلی که بشود، من بین هزار دیو دیگر تشخیصش می دهم؛ چون دیو قصه ما یک نشانه دارد. وقتی که من و تو می خندیم، کوچک میشود. ترسان و لرزان به گوشه ای می خزد. جوری پناه می گیرد که انگار از اول نبوده است.
می دانم که یک روز، یک جایی وسط خنده هایمان شیشه عمر این دیو را پیدا می کنیم.
شیشه را به زمین می زنیم و می شکنیم. دود که شد و رفت به هوا، آخرقصه دیو است؛
اول قصه ما.
kheili ghashang bood.webloge jalebi dari yasi joon
سلام
واقعا مطالب وبلاگت علی الخصوص سخنان گذشتت در مورد دوست داشتن و عشق و خیانت و تنهایی از همه دلنشینتر بود.
این شعرت هم بسیار زیبا بود. استفاده بردم.
مطمینم که اگه به وبلاگ من هم سر بزنی از مطالبش لذت می بری.
میگی نه امتحان کن
اگر برای تبادل لینک مشکلی نبود منو حتما در جریان بزار.
خوشحال شدم که باهات آشنا شدم
سلام مثل همیشه متن هاتون زیباست خیلی وبلاگ جالبی دارید جدی می گم ممننون که به وبلاگم سر زدید خوشحال می شم تو نظر سنحی ماه تیر وبلاگم شر کت کنید برای انتخاب بهترین متن . باز هم ممنون
سلام
مثل همیشه قشنگ بود.
گلی
حرف من نیست که شکوه کنم
از سر بی حوصلگی حرفامُ توی نی فریاد کنم.
وتورا یاد کنم.
یه عصر دروغُ انکار کنم.
بگم این بازیِ زمونست.
حرف من این است.
که بگم بیا که بگم کجایی.
که چرا تنهایی.
شاید این هم نیست.
شاید این باشد،که بیایی.
که بشینی وبگم آن لحظه چه دور است.
که بگم مرا ،تورا .هیجان رسیدن را.
ودروغ و هجو خنده.
وتحول را پندار را.
حرف من این نیست که بگم چرا؟
و بدم خاطره را به باد.
و تبسم را به خاک.
حرف من این است که شاید.
تو بیایی .
ومرا نیابی.
وتسخیر کنی سنگ مرا.
وخانه من دل را.
وبگی فاتحه را.
یه بار هم گله از من .
تمسخر کنی گل مرا پر این بال مرا.
حرف من این نیست
تصور کن دل را و بگو جریان را.
حرف من این است
بگو جریان را وببین دل را...
سلام...خیلی ناناز بود...خیلی...
موفق باشی یاسمن جونم...
سلام نازنین خیلی قشنگ بود کلی لذت بردم ازت یاد میگیرم همینطور قشنگ بنویسم به قول فروغ پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار پیشم بیای خشحالم می کنی آرزو مند آرزو هات
اهای بی وفا دیگه دوستم نداری دیگه دوستم نداری باز می خوای منو تنهام بزاری
چرا دیگه پیشم نمی ایی منتظری من بیام بعد تو بیای به من سر بزنی بی وفا
به من سر بزن
سلام...من آپ کردم...
یاسی نیستی چرا؟
سلام عزیزم .
غمی را که از آن سخن میرانی با تمام وجود درک میکنم.
به ما هم سر بزن.
این شعر فروغ یه شاهکاره.من خیلی دوستش دارم.در ضمن وبلاگ قشنگی داری.مخصوصا که آهنگهم گذاشتی.
عشق
قلبم ادامه خواهد داد
همیشه با آن هر شب در رویاهایم تو را می بینم احساست می کنم
اینگونه است که تو را می شنا سم اینگونه باش
علرغم پیچ و خمهای دور و فاصله کهکشانهایی که بین ماست
بیا و خودت را به تماشابگذار اینگونه باش
نزدیک دور هر کجا که باشی ایمانم را از دست نخواهم داد
اگر چه شبها بسیار سختند ادامه خواهم داد که یکبار دیگر تو در را می گشایی
و اینجا هستی اینجا در قلب منی و قلب من ادامه خواهد داد
گوفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که رودغم ز
دلم چون تو بیایید
یک بوسه بدهکاری یو جانی تو طلبکار بستان وبده حرف حسابی یوکلانم
دمد گرم بابا