یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را...
یادم باشد که روز و روزگار خوش
است
وتنها دل ما دل نیست!!!
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر وجواب
دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم...
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم
و برای سیاهی ها نور بپاشم...
یادم باشد از چشمه، درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست…
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن
به دنیا آمده ام … نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
….
یادم باشد زندگی را دوست دارم
….
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان
بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود
زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
….
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردی
که از سازش عشق می بارد به اسرار
عشق پی برد و زنده شد
….
یادم باشد سنجاقک های سبز قهر کرده
و از اینجا رفته اند… باید سنجاقک ها را پیدا کنم
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم
….
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس
فقط به دست دل خودش باز می شود!...

از میان 100 هزار کلمه :
وقتی عشق می آید کسی نمی بیند ولی وقتی میرود همه می بینند .
اگر در زندگی چاره ای جز سوختن نداری بسوز اما مثل شمع؛ نه مثل سیگار .
بد ترین شکل تنهایی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .
از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر بخندد .
وقتی دهکده ای می سوزد دودش را همه می بینند اما وقتی قلبی می سوزد کسی شعله اش را نمی بیند .
اگر روزی قرار باشد عقل را بخرند و بفروشند همه ما به تصور اینکه عقل زیادی داریم فروشنده خواهیم بود .
نداشتن قسمتی از چیزهایی که آرزو داریم قسمت پر ارزشی از خوشحالی است .
استاد هنرمند از سنگ آدم می سازد و مربی بی هنر از آدم سنگ .
هر فاصله ای می تواند به خوشبختی تبدیل شود و هر خوشبختی و سعادتی می تواند به فاصله تبدیل شود .
هیچ چیز ویرانگرتر ازاین نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است .

مراقب رفتارت باش انها به گفتار تبدیل می شوند

مراقب گفتارت باش انها به کردار تبدیل میشوند

مراقب کردارت باش انها به عادات تبدیل می شوند

مراقب عادادت باش انها به شخصیت تبدیل می شوند

مراقب شخصیتت باش انها به سرنوشت تبدیل میشوند


وقتی که چشمهای تو باشد

حتی اگر بهار نیاید

حتی اگر بهار...

غمی نیست

وقتی که چشمهای تو...اما

حتی اگر بهار بیاید

زیبا

هوای حوصله، ابری است...!!

(محمدرضا عبدالملکیان )






 

چقدر فاصله اینجاست بین آدمها
چقدرعاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی
سوزد
واو هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به خاطر پروانه هانمی
میرد
تب غرور چه بالاست بین آدمها
از صدای شکستن کسی نمی
شکند
چقدر سردی
و غوغاست بین آدمها
میان کوچه دل فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
زمهربانی دل ها دگر سراغی
نیست
چقدر قحطی رویاست بین آدمها
کسی به نیت دلها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
وحال آینه را هیچ کس نمیپرسد
همیشه غرق مداراست بین آدمها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
وزندگی چه غم افزاست بین آدمها



مگر که کلبه دلها چقدر جا دارد
چقدر راز و معماست بین آدمها
سلام آبی دریا بدون پاسخ ماند
سکوت گرم تماشاست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
واهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان اینهمه گل های ساکن اینجا
چقدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار یارانند
چقدر خشکی صحراست بین آدمها
وکاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز مهر و تمناست بین آدمها
میان تک تک لبخند ها غمی
سرخ ست
وغم به وسعت شب یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
.....

 



 

...آن وقت بود که سر و کله روباه پیدا شد.

روباه گفت: ـ سلام
شازده کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: ــ سلام.
صدا گفت: ــ من اینجام، زیر درخت سیب ...
شازده کوچولو گفت: ــ کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: ــ یک روباهم من.
شازده کوچولو گفت:ــ بیا با من بازی کن. نمی دانی چقدر دلم گرفته...

روباه گفت: ـــ نمی توانم باهات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده اند آخر.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ــ معذرت می خواهم.
اما فکری کرد و پرسید: ــ اهلی کردن یعنی چی؟...
- تو پی مرغ می گردی؟
شازده کوچولو گفت: ــ نه، پی دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: ــ یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.

ــ ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: ــ معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه ای مثل صد هزار پسر بچه دیگر. نه من احتیاجی به تو دارم و نه تو هیچ احتیاجی به من. من واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دو تامان به هم احتیاج پیدا می کنیم. تو واسه من میان همهُ عالم موجود یگانه ئی می شوی و من واسه تو.
شازده کوچولو گفت: ــ کم کم دارد دستگیرم می شود.
یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.
روباه گفت: ــ بعید نیست. رو این کرهُ زمین هزار جور چیز می شود دید... اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می شناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می کند: صدای پای دیگران مرا وادار می کند تو هفت سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه ای مرا از سوراخم می کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن جا آن گندمزار را می بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی فائده ای است. پس گندمزار هم مرا به یاد چیزی نمی اندازد. اسباب تاسّف است. اما تو موهات رنگ طلاست. پس وقتی اهلیم کردی محشر می شود! گندم که طلائی رنگ است مرا یاد تو می اندازد و صدای باد را هم که توی گند مزار می پیچد دوست خواهم داشت... خاموش شد و مدت درازی شازده کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: ــ اگر دلت می خواهد من را اهلی کن!...

...لحظهُ جدائی که نزدیک شد روباه گفت: ــ آخ! نمی توانم جلو اشکم را بگیرم.

شازده کوچولو گفت: ــ تقصیر خودت است. من که بَدَت را نمی خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: ــ همین طور است.
شازده کوچولو گفت: ــ آخر اشکت دارد سرازیر می شود!
روباه گفت: ــ همینطور است.
ــ پس این ماجرا فائده ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: ــ چرا، واسه خاطر رنگ گندم.
بعد گفت: ــ برو یک بار دیگر گل ها را ببین تا بفهمی که گل خودت توی عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به تو می گویم.
شازده کوچولو بار دیگر به تماشای گل ها رفت و به آنها گفت: ــ شما سر سوزنی به گل من نمی مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا توهمه ی  عالم تک است.
گل ها حسابی از رو رفتند.
شازده کوچولو دوباره در آمد که: ــ خوشگلید اما خالی هستید برایتان نمی شود مرد
. گفت و گو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی می بیند مثل شما. اما او به تنهائی از همه شما سر است چون فقط اوست که آبش داده ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته ام
(جزء دو سه تایی که می بایست شب پره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه گزاری ها یا خود نمائی ها و حتا گاهی پای بْغ کردن و هیچی نگفتن هایش نشسته ام، چون که او گل من است.
و برگشت پیش روباه.
گفت: ــ خدانگهدار!
روباه گفت: ــ خدا نگهدار... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است: جز با دل ،هیچی را چنان که باید نمی شود دید
. نهاد و گوهر را چشم سَر نمی بیند.
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تــکرار کرد: ــ نهاد و گوهر را چشم سَر نمی بیند.
ــ ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده ای.

شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تــکرار کرد: ــ... به قدر عمری که به پاش صرف کرده ام.
روباه گفت : ــ انسان ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی.
تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی. تو مسئول گلتی...

آنتوان دو سنت اگزوپری
مترجم: احمد شاملو




چه ساده فرو می پاشند این ابرهای پوشالی با نسیمی کوتاه!!!

دلم باران می خواهد...