می تونم بنشینم کناره پنجره دستهامو بذارم زیره چونم و به اسمون نگاه کنم. با چشمهام دنبال یه شهاب قشنگ و سفید بگردم و از ته دل ارزو کنم که این شهاب بلندترین شهاب دنیا باشه.بهترین چیزی که می تونه تو زندگیم برام اتفاق بیفته....
دلم می خواد وقتی داشت رد میشد پیشش ارزو کنم که باعث بشه همه اون ادمهایی که به سهم خودشون تو زندگیم هستند منو اون طوری که واقعا هستم بشناسند و ببینند و بفهمند. نه اونجوری که دلخواهه خودشونه. ارزو کنم که نذاره این ادمها رنگهای اصلی خودشونو تو تابلوی نقاشی زندگیم از دست بدند و بی رنگ و مات بشند.اروز کنم که حداقل یکی از این ادمها بتونه بفهمه چی هستم و چی می خوام و چرا گاهی اوقات تا این حد سمج و یکدنده و لجوج میشم. ارزو کنم که نگذاره بازیچه امیال و احساسات دیگرون بشم و نذاره که تنهاییام از اینیکه هست عمیق و عمیقتر شه. ارزو کنم که بگذاره اون گمشده همیشگیمو پیدا کنم و بتونم جوری براش بمونم که دیگه نخوات گم بشه. ارزو کنم که هیچوقت نگذاره اسیر حرفهای پوچ و تو خالی بشم . ارزو کنم که بگذاره ادمها رو اونجوری که هستند بشناسم و تحملی بهم بده تا بتونم با برخوردها و عکس العملهاشون کنار بیام. ارزو کنم که باعث بشه تا دیگرون بتونند جنس حرفها و صحبتهامو همونطوری لمس کنند که منظورم بوده. ارزو کنم که نگذاره هیچوقت پشت خودمو خالی ببینم و فکر کنم که تو این دنیای وحشی فقط باید برای خودم و ارزو هام زندگیم کنم. ارزو کنم که بذاره بعضی از روزهای زندگیم فقط خواب و رویا بمونند و هیچوقت به حقیقت نرسند. ارزو کنم که نذاره هیچوقت هیچ کس نسبت بهم احساس وابستگی بکنه. نگذاره هیچوقت کسی منو برای سنجیدن ارزشهای خودش به بازی بگیره.  نگذاره وقتی من سعی می کنم خوب باشم دنیا سعی کنه
به همون اندازه بد و پر از بی عدالتی بشه. نگذاره ... نگذاره .... نگذاره....



بهار را دوست داری

من پاییز را

اگر تو چند گام به جلو بیایی

و من..

چند گام به عقب ..

در تابستان گرم و بلند به هم می رسیم..



بهترین الگو:

کودک چهار خصوصیت دارد که هرگز نباید فراموش کنیم:

1.همیشه بی‌دلیل شاد است.

2.همیشه سرش به کاری مشغول است.

3.وقتی چیزی را میخواهد،تا آن را نگیرد،از عزم و اصرارش کم نمیشود.

4.سرانجام،میتواند خیلی راحت گریه کند.

(پائولو کوئلیو)




تو می‌روی

و من فقط نگاهت می‌کنم        

تعجب نکن که چرا گریه نمی‌کنم

بی تو، یک عمر فرصت برای گریستن دارم

اما برای تماشای تو، همین یک لحظه باقی است

و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم...



کلید بغض هایم را

گم کرده بودم

چشمانت

برایم ساخت...


 زمان چیز نفرت آوری ست. عبورش سرگیجه آورست. زندگی جریان دارد. ماشین ها اتوبان پشت پنجره ها را می شکافند و تو در تنهایی خود سرخوشانه باز به امید فردایی دور فردایی دست نیافتنی موج می خوری لای بود و نبود. امید چیز غریبیست . هست ونیست! و تو چنگ می زنی مدام روی سرابش که دلفریبانه می وزد . جاده تنهایی ات را می شکافد.. بگذار هرچه می خواهد بشود. هیچ باکی نیست. پرهایت را باز کن برای پرواز. باید از این منجلاب تاریک نفهمی و دروغ و خیانت تا ذره ای پاکی برایت مانده بروی وگرنه به گندت می کشند. اما کجا نمی دانی ! دور ها بوی پر یاکریم می آید. آن جا می شود پله پرواز. صعود می کنی بی دغدغه فهم کفتار ها ... روزنه نجات را چه کسی نشانم خواهد داد؟!


اینم شعری از مریم حیدرزاده...

 شاید اشتباهه اما عاشقا دروغ می گن

آدمای مهربون و باوفا دروغ می گن

اونا که می گن تا همیشه دیوونتونن

بذا بی پرده بگم که به شما دروغ می گن

اونا که می آن به این بهونه ها، که اومدن

از توی شهر قشنگ قصه ها،دروغ می گن

اونا که فدات بشم تکیه کلامشون شده

به تموم آسمونا،به خدا دروغ می گن

اونا که با قسم و آیه می خوان بهت بگن

تا قیامت نمی شن ازت جدا،دروغ می گن ...