راستی میدونید فاصله ی بین انگشت هاتون واسه چیه ؟
واسه ی این که یه نفر دیگه با انگشت هاش این جای خالی رو پر کنه
پس به دنبال دستی باش که تا ابد بتونه دستات رو بگیره
چند حرف:
خود من این جمله ی جبران رو با تمام وجود حس کردم :
هر آنکه در نزد تو عزیرتر است بر پریشان کردن روزگار تو توانایی بیشتری دارد...
کسی که اعتماد نمیکنه خیانت کاره ! و کسی که اعتماد میکنه .... خیانت میبینه !
سختی هاست که تو را سخت می کند...
دریا دنیا را میبیند، خروش میکند، فریاد میکند، موج میزند، مرداب هم دنیا را میبیند، و سکوت میکند...
خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و با هم بودن
مجدانه است.عشق ثمره ی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه ای تحقق نیابد در طول سالیان و حتی نسل ها نیز تحقق نخواهد یافت.it is wrong to think that love comes from long companionship and perserving courtship.love is the offspringof spritual affinity and unless that affinity is created in a moment ,it will not be created in years or even generations.
جبران خلیل جبران
.در میان من و تو فاصله هاست
...گاه می اندیشم ... می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!...
تو توانایی بخشش داری .
دستهای تو توانایی آن را دارد ... که مرا زندگانی بخشد ...
چشم های تو به من می بخشد ... شور عشق و مستی ...
و تو چون مصرع شعری زیبا ... سطر بر جسته ای از زندگی من هستی...
دفتر عمر مرا ... با وجود تو شکوهی دیگر ... رونقی دیگر هست ...
می توانی تو به من ... زندگانی بخشی ... یا بگیری از من ... آنچه را می بخشی.
بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه ... بی تو سرگردانتر از پژواکم در کوه ...
گرد بادم در دشت ...
برگ پاییزم در پنجه ی باد ...
بی تو سرگردان تر از نسیم سحرم ...
بی تو ... اشکم -
دردم -
آهم ... آشیان برده ز یاد ...
بی تو خاکستر سردم ... خاموش ...
نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق ...
نه مرا بر لب ، بانگ شادی ...
بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
کاستن
کاهیدن
کاهش جانم ... کم کم ...
چه کسی خواهد دید ، مُردنم را بی تو ؟
بی تو مُردم ... مُردم.
چه کسی باور کرد ... جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
گاهی شعر سراغم را می گیرد ، گاهی تو
چه فرق می کند ؟
هر دو ختم می شوید به دلتنگی من...
ـ در این روز هایی که هیچ کس به فکر من نیست و هیچکس تلاطم روح مرا نمی تواند درک
˜
ند تنها تو هستی که مرا به گریه می اندازی زیرا حس می کنم که چشم های تو ازفرسنگ ها راه دور نگران من است ـ
-
از کتاب اولین تپش های عاشقانه قلبمفروغ فرخزاد
این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلهای پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه
شبها غم قناریها تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلها مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشای خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تو تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره ی بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبدهای مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پاک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آدما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوب هم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه میرسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا یه کم دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که میکنم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست
تا کنون به آن لحظه اندیشیده ای که ندایی در گوشت نجوا کند راهی که می روی خطاست...
تا کنون به آن اندیشیده ای که روزی کسی برایت بگوید که برای رسیدن به آن چه می خواهی راه را خطا آمدی...
تا کنون هیچ گاه بر گشته ای پشت سرت را نظری بیاندازی ببینی که آیا راه دیگری هم برای رفتن بوده که تو نیازموده باشی و ارزش آزمودن داشته باشد؟...
دلم می خواد به خودم اطمینان بدم این کاری که می کنم درست ترین کاره.ولی هیچ وقت جراتش رو ندارم...دلم می خواد یه روز وقتی برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم یه نفس راحت بکشم ...
امشب حال غریبی دارم.......رها شده ام........گم شده ام.......پیدایم نمی کنند.....
باز امشب زمان مرا به مسخره گرفته......... و زمانه به من نیشخند می زند.........