...آن وقت بود که سر و کله روباه پیدا شد.

روباه گفت: ـ سلام
شازده کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: ــ سلام.
صدا گفت: ــ من اینجام، زیر درخت سیب ...
شازده کوچولو گفت: ــ کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: ــ یک روباهم من.
شازده کوچولو گفت:ــ بیا با من بازی کن. نمی دانی چقدر دلم گرفته...

روباه گفت: ـــ نمی توانم باهات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده اند آخر.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ــ معذرت می خواهم.
اما فکری کرد و پرسید: ــ اهلی کردن یعنی چی؟...
- تو پی مرغ می گردی؟
شازده کوچولو گفت: ــ نه، پی دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: ــ یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.

ــ ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: ــ معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه ای مثل صد هزار پسر بچه دیگر. نه من احتیاجی به تو دارم و نه تو هیچ احتیاجی به من. من واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دو تامان به هم احتیاج پیدا می کنیم. تو واسه من میان همهُ عالم موجود یگانه ئی می شوی و من واسه تو.
شازده کوچولو گفت: ــ کم کم دارد دستگیرم می شود.
یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.
روباه گفت: ــ بعید نیست. رو این کرهُ زمین هزار جور چیز می شود دید... اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می شناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می کند: صدای پای دیگران مرا وادار می کند تو هفت سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه ای مرا از سوراخم می کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن جا آن گندمزار را می بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی فائده ای است. پس گندمزار هم مرا به یاد چیزی نمی اندازد. اسباب تاسّف است. اما تو موهات رنگ طلاست. پس وقتی اهلیم کردی محشر می شود! گندم که طلائی رنگ است مرا یاد تو می اندازد و صدای باد را هم که توی گند مزار می پیچد دوست خواهم داشت... خاموش شد و مدت درازی شازده کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: ــ اگر دلت می خواهد من را اهلی کن!...

...لحظهُ جدائی که نزدیک شد روباه گفت: ــ آخ! نمی توانم جلو اشکم را بگیرم.

شازده کوچولو گفت: ــ تقصیر خودت است. من که بَدَت را نمی خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: ــ همین طور است.
شازده کوچولو گفت: ــ آخر اشکت دارد سرازیر می شود!
روباه گفت: ــ همینطور است.
ــ پس این ماجرا فائده ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: ــ چرا، واسه خاطر رنگ گندم.
بعد گفت: ــ برو یک بار دیگر گل ها را ببین تا بفهمی که گل خودت توی عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به تو می گویم.
شازده کوچولو بار دیگر به تماشای گل ها رفت و به آنها گفت: ــ شما سر سوزنی به گل من نمی مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا توهمه ی  عالم تک است.
گل ها حسابی از رو رفتند.
شازده کوچولو دوباره در آمد که: ــ خوشگلید اما خالی هستید برایتان نمی شود مرد
. گفت و گو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی می بیند مثل شما. اما او به تنهائی از همه شما سر است چون فقط اوست که آبش داده ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته ام
(جزء دو سه تایی که می بایست شب پره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه گزاری ها یا خود نمائی ها و حتا گاهی پای بْغ کردن و هیچی نگفتن هایش نشسته ام، چون که او گل من است.
و برگشت پیش روباه.
گفت: ــ خدانگهدار!
روباه گفت: ــ خدا نگهدار... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است: جز با دل ،هیچی را چنان که باید نمی شود دید
. نهاد و گوهر را چشم سَر نمی بیند.
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تــکرار کرد: ــ نهاد و گوهر را چشم سَر نمی بیند.
ــ ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده ای.

شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تــکرار کرد: ــ... به قدر عمری که به پاش صرف کرده ام.
روباه گفت : ــ انسان ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی.
تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی. تو مسئول گلتی...

آنتوان دو سنت اگزوپری
مترجم: احمد شاملو




چه ساده فرو می پاشند این ابرهای پوشالی با نسیمی کوتاه!!!

دلم باران می خواهد...

نظرات 11 + ارسال نظر
خدائی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:17 ب.ظ http://khodaei.co.sr

سلام دوست عزیز
برای کاربران وبلاگها و سایتها طرحی نو و جالب دارم...
از تمامی دوستانی که وبلاگ و یا سایت دارن تقاضای همکاری دارم...
تا بتوانیم با پیاده کردن این طرح ... کار را برای کاربران راحت کنیم...
این طرح مانند دیکشنری برای سایتها و وبلاگها میباشد
برای تکمیل و راه اندازی این طرح شما هم لینک خود را ارسال کنید
با تشکر

علی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:13 ب.ظ http://yahoo-messenger.blogsky.com

سلام
یاد احمد شاملو گرامی. منم این کتابو دارم...از بهترینهاست.

وبلاگم آپدیت شد...خوشحال میشم به منم سر بزنی

یه دنیا عشق

[ بدون نام ] یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:49 ب.ظ

علیرضا وآیناز یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:57 ب.ظ http://yummy.blogsky.com

سلام. وب واقعا زیبایی داری.برای اولین بار بود که یک وب نظر منو یک ساعت به خودش جلب می کنه.خوش حال میشوم با هم در ارتباط باشیم .می خواستم بدونی این متن عجیب رو من تاثیر داشت و بلاگ تو تو فیورتم اضافه کردم
منتظره نظرت راجع بلتگم هستم

مهسا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:11 ب.ظ http://missravani411.blogsky.com

سلام .. قشنگ بود ... ایشالا همیشه موفق و شاد باشی . از آشنایی با وبلاگت خوشحالم .. پیشم بیا .. خوشحل میشم ..

اطهر یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:24 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com

سلام...وب لاگ خیلی جالبی داری .... شعرای توی وب لاگ رو خوندم و لذت بردم..اگه به وب لاگ من هم سری بزنی خوشحال می شم

امیر یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:34 ب.ظ http://khate-kaj.blogsky.com

سعی می کنم یادم بمونه.
ارزش گل به قدر عمریه که به پاش صرف کردی...

مریم دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:05 ق.ظ http://faslebieshghi.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود
وبلاگت هم حرف نداره
موفق باشی
پیش منم بیا خوشحال می شم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:56 ق.ظ http://luckyboy.blogsky.com/

سلام دوست عزیز. یه سری هم به وبلاگ من بزن خوسحال می شم.موفق باشی

مجید سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:18 ب.ظ http://falasir.blogsky.com/

ممنون ار حسن انتخابتان

باران چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:52 ق.ظ http://baran0011.blogsky.com

زیبایی ی این وب زیبایی ذهنتان را نشان میدهد

درخشان است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد